جدول جو
جدول جو

معنی فرمان پذیری - جستجوی لغت در جدول جو

فرمان پذیری
اطاعت، قبول فرمان
تصویری از فرمان پذیری
تصویر فرمان پذیری
فرهنگ فارسی عمید
فرمان پذیری
(فَ مامْ پَ)
فرمان برداری. اطاعت:
به سبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی یار در غارم.
سوزنی.
به فرمان پذیری رقیبان شاه
به جای آوریدند فرمان شاه.
نظامی.
به هر آرزو کآوری در قیاس
به فرمان پذیری پذیرم سپاس.
نظامی.
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
فرمان پذیری
قبول فرمان اطاعت
تصویری از فرمان پذیری
تصویر فرمان پذیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان پذیر
تصویر فرمان پذیر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمان پذیر
تصویر درمان پذیر
درمان پذیرنده، قابل علاج، چاره پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ پَ)
سرکشی. طغیان. عصیان. فرمان پذیر نبودن. عدم اطاعت
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ ضَ / ضِ خوا / خا)
مطیع و تسلیم شده و رام شده. (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد:
به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.
نظامی.
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش.
نظامی.
نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.
نظامی.
- فرمان پذیر شدن، فرمان بردن و اطاعت کردن:
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.
نظامی (اقبالنامه ص 57).
- فرمان پذیر گشتن، فرمان پذیر شدن:
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی.
اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.
نظامی.
رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ تَ / تِ)
درمان پذیرنده. علاج شدنی. خوب شدنی. چاره کردنی. مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی:
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست.
خاقانی.
رجوع به درمان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان پذیر
تصویر فرمان پذیر
کسی که فرمان بزرگتر را اجرا کند مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان پذیر
تصویر درمان پذیر
علاج شدنی، چاره کردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان پذیری
تصویر سامان پذیری
انضباط
فرهنگ واژه فارسی سره
شفاپذیر، علاج پذیر، معالجه پذیر
متضاد: درمان ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد